Spiga

می خواستم


میخواستم چیزی بنویسم، نمی دانستم چه؟...پس فقط می نویسم . هر چه...

حال وروزم بد نیست خوب هم نیست .

حس شامه ام ضعیف شده یا مثل گذشته ها نیست.

به گذر عمر زیاد فکر میکنم وسعی در قبولاندن آن به خودم.

دورنمای چندان خوبی نیست!

زیاد به فکر وطن نیستم، دخترکها همه زندگی ام شده اند

کتاب توپ مرواری و حاجی آقا ی هدایت را از لس آنجلس خریدم

و خواندم

لذتبخش بود خیلی زیاد

هفته ای ۵ روز آشپزی میکنم ، هفته ای یک روز ماشین لباسشوئی را روشن میکنم

هفته ای ۷ روز رانندگی میکنم و ۲۴ ساعت روز و شب هم به دنبال فرصتی برای

نقاشی کردنم

چرخ یکنواخت زندگی مانند برده ای ما را به انتهای خط میبرد تا زمان پیاده شدنمان

فرا رسد. تا کی ؟ تا کجا؟

+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم بهمن 1387ساعت توسط faranak

0 comments: