Spiga

دلتنگی یعنی
روبروی من نشسته بودی
و خاطره‌ی روزی دیگر
جایی دیگر
کف دست‌هام عرق کرده بود

عباس معروفی

کابوس

چادری بر سرم 
با چمدان های از هم گسیخته
پریشان، دوان دوان
در جستجوی کفش های گم شده ام
تمام گوشت تنم میسوزد
و از جای جای سوزن هادرد زوزه میکشد
کوره راهی در برابرم 
مملو از بخار الکل و بوی خون 
پریشان با پای برهنه
می گریزم