Spiga

اطاق آبی

همیشه دلم می خواست وقتی صاحب خانه ای شدم یک اطاق آبی برای خودم درست کنم.

خانه ای گرفتیم .دیوارهای کوچکترین اطاقش که متعلق به هیچکس نبود رنگ آبی زدم.

مدتها در آن نقاشی کردم ،خواندم و نوشتم. پس از اندکی به یادکتاب اطاق آبی سهراب

سپهری افتادم که سالها پیش در اصفهان خریده بودم. قفسه کتابها را جستجو کردم وکتاب

کم قطری که جلدش زرد شده بود در انتهای طبقه سوم قفسه پیدا کردم،

اطاق آبی، انتشارات سروش ۱۳۶۸. چه زمانی گذشته بود ! از کجا تا به کجا.

فکر کردم این جریان اطاق آبی سالها در نا خودآگاه من جایگزین شده بوده که پیوسته در

طلب یک اطاق آبی بوده ام.به یاد دارم حدود ۲۰ سال پیش که کتاب را خریدم کلمه به کلمه اش

را هضم کردم و غرق در مطالب آن شدم چرا که برایم جالب و جدید بود. با این آغاز :

ته باغ ما یک سر طویله بود. روی سر طویله یک اطاق بود.آبی بود. اسمش اطاق آبی بود.

سر طویله از کف زمین پائین تر بود.آن قدر که از دریچه پائین آخورها سر و گردن مالها پیدا بود.

راهروئی که به اطاق آبی می رفت چند پله می خورد.اطاق آبی از صمیمیت خاک دور نبود.

ما در این اطاق زندگی می کردیم. یک روز مادرم وارد اطاق آبی می شود. مار چنبره زده ای در

طاقچه می بیند.می ترسد آن هم چقدر. همان روز از اطاق آبی کوچ می کنیم. به اطاقی

میرویم در شمال خانه. اطاق پنج دری سپید. تا پایان در این اطاق می مانیم. واطاق آبی تا

پایان خالی می افتد.

در رساله sang hyang kamahayanikanکه شرح ماهایانیسم جاوا است، به جای modra* ها

در جهات اصلی نگاه کن.«فقدان ترس»در شمال است. مادرحق داشت به شمال خانه کوچ کند.

وباز می بینی «ترحم» در جنوب است.هیچکس مار اطاق آبی را نکشت. در بودیسم جای

Lokapalaها را در جهات اصلی دیدم.رنگ آبی در جنوب بود. اطاق آبی هم در جنوب خانه ما بود.

یک جا در هندوییسم و یک جا در بودیسم، رنگ سپید را در شمال دیدم. اطاق پنجدری شمال

خانه ما هم سپید بود. چه شباهتهای دلپذیری. خانه ما نمونه کوچک کیهان بود...

* حرکت دست خدایان

+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم دی 1387ساعت توسط faranak

0 comments: