Spiga

از طرف امید 3

ای که این ره به خطر رفته ایی از گردنه عشق، هواست ماندست؟

افسار بگردان اگر اینک به دلت رحمی هست

باکت نیست، حراست نیست هم ،

هوش باش...، عربدهٔ رهگذرانش همه جا پیچیدست

پشت هر پیچ، دلی‌ خونین است،

پس هر شام سیه، زیر هر تکهٔ سنگ،

ردی از همچو تویی عاشق شیدایی هست

چشم هر جا ببری، دیده هر جا فکنی‌، کشتهٔ چشم نگاری خفتست

خاک هر رهگذری ار گذری با همه سعی‌، غرق در خون دلی‌ آشفتست

کوهها شد همه پست،

پشت دیوان همه بر خاک نشست،

گهریها که به بازو شد برون از دل سنگ

روزها و شبها به تمنای یکی‌ گوشهٔ چشم، سالها در طلب یک لبخند

گو که ارزد به دو بیشش محنت، یار ما را لبه خندان، دل نرم

لیک هر خنده که پنداریش از سازش هست، قاتلی دست به خون آغشتست

خوبرویی دلسنگ، خنده ها برلب و مست،

تیغ بر دست، کمر به قصد جانت بستست

خبرت آیا هست؟

خود به راهش ماندست هر که از اول هست،

راه اینجا بستست...

ای که این راه خطر کرده‌ایی،

‌ای بی‌ خود و مست،... افسار بگردان اگر از عقل ترا چیزی هست.

ا.ک.م


0 comments: