Spiga

ساناز زارع ثانی - آیین رازها

دریا که طوفانی میشود
احتمال گم شدن قایقها بالا میرود از آب
و هیچ فانوسی
جای آفتاب را نمی گیرد
چرا که آفتابگردانها
هیچ وقت
قایق نبوده اند
تا به تفسیر فانوس برسند

روزی که طوفان شد
ما مرده بودیم و به داد هم نمیرسیدیم
و سرمان هی به صخره ها می خورد
و در آب فرو می رفتیم

احتمال پیدا شدنمان
زیر آب پنهان شده بود
و ماهیها از ما بالا می رفتند

من باله در آورده بودم زیر آب
و تو دندانهایت را
به نهنگ قراضه ای قرض داده بودی
که اگر گرسنه شد
جای تو مرا بجود

هی پولک می انداختم زیر آب
هی زیبا میشدم
و تو دندان نداشتی که به من بخندی

صدایم حباب شده بود
درست راس روز تولدم
در اول اسفند
دو جفت گوش ماهی به من هدیه دادی
و من
هی حباب خودم را می شنیدم
هی حباب خودم را می شنیدم
هی حباب خودم را می شنیدم

عید پاک بود
تظاهرات قلابهای سرنگون علیه ماهیها
و مسابقات جهانی شکار ماهی شایستۀ سال

من زیبا شده بودم زیر آب
و چشم اولین تور
مرا گرفت

دست وباله زدم
حیف که صدایم حباب شده بود
و تو دندان نداشتی
تا تورها را بجوی!


دریا که آرام شد
تو دنبال دندانهایت میگشتی
ومن درون تنگ
هی خودم را به مرگ میزدم

صاحب هفت سین
معتقد بود: ماهی مرده سر سال
شگون ندارد

مرا به آب انداخت

تو از دلتنگی
نهنگ شده بودی
و زنده زنده
مراجویدی!


خوب من
با باد رفته بودم
به سرزمینی که در جغرافیا نبود
زبان تازه ام الفبایی نداشت
برایت نامه های بی خطی می فرستادم
خوب من
هیچ شاخه ای هرگز به جدا شدن فکر نمی کند
مگر به هنگام طوفان
به زنگاه مرگ
ما جدا شدیم
و نفهمیدیم
تو روزی در ماه زندگی خواهی کرد
و من در اتاق دوری به موازات رودخانه ها
برگهای درخت خاکستر
و پرندگانی که هرگز از برابر چشمهایت عبور نخواهند کرد
خوب من
تو برای تنفس
هیچ هوایی نداری و من
هوای تازه
آلوده ام می کند
با این همه
تا سقوط هردویمان فاصله ای ناچیزست
تو می توانی به راحتی
بی آنکه نیروی جاذبه دو پایت را به سطحی بچسباند
در فضا شناور شوی
من بی آنکه بخواهم
می توانم به مرکز زمین تبعید
و به چشمه های جوشان فلز
پناهنده شوم
ما می توانیم
جایی میان هیئت چند ستاره ی گمنام
بازوانمان را حلقه کنیم
بی آنکه در سیاهچاله ای فروبغلتیم
به کهکشانهای خاموش سفر کنیم
من شعر بگویم
تو گوش دهی
و هیچ چیز جز ارتعاش خفیفی از زمان
ما را به آخرین خورشید

نزدیک تر نکند

لیلا فرجامی