Spiga

ساناز زارع ثانی - آیین رازها

دریا که طوفانی میشود
احتمال گم شدن قایقها بالا میرود از آب
و هیچ فانوسی
جای آفتاب را نمی گیرد
چرا که آفتابگردانها
هیچ وقت
قایق نبوده اند
تا به تفسیر فانوس برسند

روزی که طوفان شد
ما مرده بودیم و به داد هم نمیرسیدیم
و سرمان هی به صخره ها می خورد
و در آب فرو می رفتیم

احتمال پیدا شدنمان
زیر آب پنهان شده بود
و ماهیها از ما بالا می رفتند

من باله در آورده بودم زیر آب
و تو دندانهایت را
به نهنگ قراضه ای قرض داده بودی
که اگر گرسنه شد
جای تو مرا بجود

هی پولک می انداختم زیر آب
هی زیبا میشدم
و تو دندان نداشتی که به من بخندی

صدایم حباب شده بود
درست راس روز تولدم
در اول اسفند
دو جفت گوش ماهی به من هدیه دادی
و من
هی حباب خودم را می شنیدم
هی حباب خودم را می شنیدم
هی حباب خودم را می شنیدم

عید پاک بود
تظاهرات قلابهای سرنگون علیه ماهیها
و مسابقات جهانی شکار ماهی شایستۀ سال

من زیبا شده بودم زیر آب
و چشم اولین تور
مرا گرفت

دست وباله زدم
حیف که صدایم حباب شده بود
و تو دندان نداشتی
تا تورها را بجوی!


دریا که آرام شد
تو دنبال دندانهایت میگشتی
ومن درون تنگ
هی خودم را به مرگ میزدم

صاحب هفت سین
معتقد بود: ماهی مرده سر سال
شگون ندارد

مرا به آب انداخت

تو از دلتنگی
نهنگ شده بودی
و زنده زنده
مراجویدی!

0 comments: