Spiga

ZAHR directed by Mostafa Heravi

" Zahr " Artist Faarjam by Mostafa Heravi from Mostafa heravi on Vimeo.

به چیزهای قشنگی که نیست! فکر بکن



به چیزهای قشنگی که نیست! فکر بکن

کنار کوچکی من بایست!... فکر بکن ↓

به روز ِ منتظری توی دست «آینده»

به باز کردن ِ یک نامه ی پر از خنده

به چندتا لِگوی زرد و خانه سازیها

به هی قدم خوردن، توی شهربازیها

به فیلم دیدن ِ در صحنه ی هماغوشی

به اینکه صبح، کنارم لباس می پوشی

به یک تنفس کشدااااار در اتاقی که...

به حرفهای نگفته از اتّفاقی که...

به راهت افتادم، از بلندی شب هام

مدام دل دل ِ یک بوسه گوشه ی لب هام

رسیده ایم به هم توی خواب میدان ها

«گذشته»ایم کنار هم از خیابان ها

دو صندلی بغل هم! میان یک اتوبوس

دو دست قفل شده در شمارش معکوس

به چشم های پُف ِ صبح زود فکر بکن

به چیزهای قشنگی که بود! فکر بکن

به چیزبرگر خوشمزّه ی «امام حسین»

به حرف اوّل یک ارتباط یعنی: «ع»

به بوی من که به پیراهن تو می چسبید

به گفتن ِ حرفی، بعد سال ها تردید

به چادرم که سه سال است رفته ای زیرش

به شهر خسته ی من با هوای دلگیرش

نشسته منتظرم ایستگاه راه آهن

چه زود پُر شده از غصّه کوله پشتی ِ من

دوباره یخ زدن ِ زندگیم در «اکنون»

که دست های من از جیبت آمده بیرون

دلم هوای تو را کرده در شب کشدااار

و گریه می کنم آهسته روی تخت قطار

قیافه ای معمولی گرفتن از سَر ِ درد (سردرد)

یواشکی بازی با سه تا مکعّب زرد...

برای ماندن لبخندهات در یادم

به صحنه های قدیم ِ کنارت افتادم

به عشق/ می کشیام با نفس درون خودت

نشسته ام وسط نامه ای ته ِ کمدت

به بغض ِ جا مانده بین چیزبرگرها

شبانه دررفتن، از میان شاعرها

به روز اوّلمان پشت یک دَر ِ بسته

به گریه های من و مرد ِ ازهمه خسته

به دست سِر شده ی روی دست فکر بکن

به چیزهای قشنگی که هست! فکر بکن


فاطمه اختصاری

دوست داشتن، از کتاب ناآرامی، به قلم فرناندو پسوآ و ترجمۀ حسین منصوری

ما هرگز به کسی عشق نمی ورزیم. ما تنها به تصوری عشق می ورزیم که از کسی در سر داریم. ما تنها استنباط خود را و در نتیجه تنها خویشتن خویش را دوست داریم و بس.

این تفسیر کل مقولۀ عشق را شامل می شود. ما در معاشقۀ جنسی جویای لذتی هستیم که به واسطۀ بدن فرد بیگانه ای حاصل می گردد. اما در معاشقه ای که از نزدیکی جنسی تهی است لذتی را جویانیم که از تخیل خودمان منتج می شود

ادامه مطلب

بازگشتی به خود / خاطرات پریسا کاکائی از زندان

یادم می آید یکی از اساتید دانشگاه می گفت بگذارید مراجع، مساله ای که آزارش می دهد را بارها و بارها برایتان مطرح کند. حتی به او توصیه کنید آن را با تمام حسی که دارد بنویسد. می تواند نوشته اش را به فرد مورد اعتمادش بسپارد برای خواندن و یا آن را پاره کرده و دور بریزد. مهم این است که بارها و بارها مساله را بازگو کند زیرا هر بار، نکات بیشتری از آن موضوع برایش روشن می شود و از زاویه ی دید متفاوتی هم بدان خواهد نگریست. گاهی در این مرورها خودش به درمان های زیربنایی هم دست پیدا کرده و می تواند راه خروج را بیابد.

سال ها از آن روزهای دانشگاه و استاد و درس های روان شناسی گذشته است. سال ها برای درمان خود از گفت وگوی با آیینه و نوشتن استفاده کرده ام و حال امروز در آستانه ی 33 سالگی، در حالی که از ماه ها پیش برگ جدیدی از کتاب زندگی ام ورق خورده نیازمند درمانی دیگر بار هستم. این بار داستان من، داستان زندان است که این روزها دیگر تنها تجربه ی قشر یا گروه یا آدم های خاصی نیست بلکه تجربه ی مشترک بیشتر مردم است و برای هر کس منحصر به فرد.

در طول فعالیت های اجتماعی ام، به خصوص در حوزه ی زنان، از یک مقطع زمانی خاص، بازداشت فعالان شروع شد و روایت های زندان، سر فصل جدیدی را در نوشتار و یا مصاحبه های فعالان اجتماعی گشود. اما آنچه به خاطر دارم حداقل در محافل دوستانه، روایت شیرین و طنزآلود از روزهای زندان است
ادامه مطلب