Thursday, November 1, 2012 Posted by Faranak
Monday, April 9, 2012 Posted by Faranak
خوب من
با باد رفته بودم
به سرزمینی که در جغرافیا نبود
زبان تازه ام الفبایی نداشت
برایت نامه های بی خطی می فرستادم
خوب من
هیچ شاخه ای هرگز به جدا شدن فکر نمی کند
مگر به هنگام طوفان
به زنگاه مرگ
ما جدا شدیم
و نفهمیدیم
تو روزی در ماه زندگی خواهی کرد
و من در اتاق دوری به موازات رودخانه ها
برگهای درخت خاکستر
و پرندگانی که هرگز از برابر چشمهایت عبور نخواهند کرد
خوب من
تو برای تنفس
هیچ هوایی نداری و من
هوای تازه
آلوده ام می کند
با این همه
تا سقوط هردویمان فاصله ای ناچیزست
تو می توانی به راحتی
بی آنکه نیروی جاذبه دو پایت را به سطحی بچسباند
در فضا شناور شوی
من بی آنکه بخواهم
می توانم به مرکز زمین تبعید
و به چشمه های جوشان فلز
پناهنده شوم
ما می توانیم
جایی میان هیئت چند ستاره ی گمنام
بازوانمان را حلقه کنیم
بی آنکه در سیاهچاله ای فروبغلتیم
به کهکشانهای خاموش سفر کنیم
من شعر بگویم
تو گوش دهی
و هیچ چیز جز ارتعاش خفیفی از زمان
ما را به آخرین خورشید
Monday, February 13, 2012 Posted by Faranak
Listen to me as one listens to the rain,
not attentive, not distracted,
light footsteps, thin drizzle,
water that is air, air that is time,
the day is still leaving,
the night has yet to arrive,
figurations of mist
at the turn of the corner,
figurations of time
at the bend in this pause,
listen to me as one listens to the rain,
without listening, hear what I say
with eyes open inward, asleep
with all five senses awake,
it's raining, light footsteps, a murmur of syllables,
air and water, words with no weight:
what we are and are,
the days and years, this moment,
weightless time and heavy sorrow,
listen to me as one listens to the rain,
wet asphalt is shining,
steam rises and walks away,
night unfolds and looks at me,
you are you and your body of steam,
you and your face of night,
you and your hair, unhurried lightning,
you cross the street and enter my forehead,
footsteps of water across my eyes,
listen to me as one listens to the rain,
the asphalt's shining, you cross the street,
it is the mist, wandering in the night,
it is the night, asleep in your bed,
it is the surge of waves in your breath,
your fingers of water dampen my forehead,
your fingers of flame burn my eyes,
your fingers of air open eyelids of time,
a spring of visions and resurrections,
listen to me as one listens to the rain,
the years go by, the moments return,
do you hear the footsteps in the next room?
not here, not there: you hear them
in another time that is now,
listen to the footsteps of time,
inventor of places with no weight, nowhere,
listen to the rain running over the terrace,
the night is now more night in the grove,
lightning has nestled among the leaves,
a restless garden adrift-go in,
your shadow covers this page.
Tuesday, February 7, 2012 Posted by Faranak
Sunday, January 29, 2012 Posted by Faranak
آن سه چهار دقیقه خیلی سخت گذشت . همان چند دقیقۀ کذایی که داشتم زیر نگاه بی تفاوت تو که روی بازوت لم داده بودی روی تشک دنبال لباس های زیرم می گشتم تا بپوشم شان . هیچ چیز بدتر از سکوت و خواندن ذهن آدم ها توی این لحظات نیست . میدانستم داری فکر میکنی من یک زنِ لونتیکِ نامتعادل ام که خودم خودم را نقض می کنم . میدانی چطور فکرت را میخوانم ؟ از انجا که بارها با صدای بلند همین ها را گفته یی . خب , حق هم داری . خودم شرط گذاشته بودم هیچوقت بعد از سکس وقتی روی تخت ولو شدیم و داریم سیگار شریکی می کشیم درباۀ تفاوت ها و تضادهایمان حرف نزنیم . دربارۀ چیزهایی که فقط چیزند و می توانند عیش مان را از دماغمان خالی کنند . دربارۀ حقیقت ها , نه واقعیت ها . اما هربار این من هستم که میزنم زیر حرفم . چرایش را هیچوقت نفهمیدم . اما حالا یقین دارم به طرز غریبی به این بحثِ خانه خراب کن بعداز همخوابه گی معتادم . به این که برای هزارمین بار این واقعیتِ تخمیِ به قول تو پررنگ را بکوبی توی صورتم که ما چقدر در جهت مخالفِ بدن هایمان از هم دوریم , که نمی شود با تن دادن حتی یک مویرگ از قلب کسی را صاحب شد چه برسد به ذهن اش را و تمام اتاق با شنیدن این دری وری ها برای هزارمین بار پتک می شود توی ملاجم , دلم می خواهد انگشت بیاندازم زیر پوستم و قلفتی لایه های تن م را که با تو خوابیده , که لذت برده که خواسته که مانده جدا کنم و فرو کنم توی حلقت . واقعیت و حقیقت و عیان و نهانم را مچاله کنم توی ماتحتت طوری که تا عمر داری از دهان برینی . صدایم می زنی . برمیگردم سمتت . با چشم اشاره می کنی زیر صندلی . لنگه کفشم را برمیدارم و میزنم به چاک .
انسیه اکبری/ شاعر-عکاس
Thursday, January 26, 2012 Posted by Faranak
Tashaki Miyaki - Get It Right from The Sounds Of Sweet Nothing on Vimeo.
Tuesday, January 24, 2012 Posted by Faranak
Valzhyna Mort from Laura Hope-Gill on Vimeo.
Wednesday, January 11, 2012 Posted by Faranak