Spiga

نوروزنامه

كنارِ سبو سبزه‌ی عيد و سين‌های ديگر
چه می‌شد گَرَت بود، سينِ سرودی
كه هفتاد سين گر تو را هست و آن نه
همان هيمه‌ی خشكِ پاری كه بودی.

كنارِ سبو سبزه‌ی عيد و سين‌های ديگر
بدين عذرِ لنگت چه كوشی كه گويی:
«سرودِ من اين‌جا
«نسيمی‌ست،
«كه از بندِ رختی، گذر می‌كند، روی بامی
«و می‌داند آن‌جا
«در آن جامه‌ها، هيچ جان و دلی نيست
«كه از نام و پيغامِ او شاد گردند» و
آهسته مويی:
«چه شعر و سرودی؟ چه گفت و شنودی؟»

در آن سوی اين هستیِ هيمه‌وارِ تو، گيتی
بر آيينِ آيينه‌وارش
سروده‌ست و بر نغمه‌ی خود فزوده‌ست
چه هوهوی باران، چه هيهای رودی.

ولی تو، همانی كه پارينه بودی
نه شعری شكفتت
نه بر منظری تازه چشمی گشودی.

درين آبیِ آبیِ آفتابی
كنارِ سبو سبزه‌ی عيد و سين‌های ديگر
چه می‌شد گرت بود سينِ سرودی؟

شفیعی کدکنی

0 comments: