Spiga
دلتنگی یعنیروبروی من نشسته بودیو خاطرهی روزی دیگرجایی دیگرکف دستهام عرق کرده بود عباس معروفی
Posted by Faranak
چادری بر سرم با چمدان های از هم گسیخته پریشان، دوان دوان در جستجوی کفش های گم شده ام تمام گوشت تنم میسوزد و از جای جای سوزن هادرد زوزه میکشد کوره راهی در برابرم مملو از بخار الکل و بوی خون پریشان با پای برهنه می گریزم