در يک فيلم قديمي شوروي به نام « چهل و يکمين » که از روي رماني از بوريس لا ورينف به همين نام ساخته شده بود، صحنه اي وجود دارد که مرا هميشه به خود مشغول کرده است. فيلم داستان يک سرباز زن جوان و شجاع ارتش سرخ است که افسري خوش قيافه از ارتش سفيدها را دستگير مي کند. آن ها در يک کلبه قديمي در ميان صحرا قرار دارند و در انتظار بازگشت گروهان نظامي زن جوان هستند. سرباز ارتش سرخ که دگماتيسم به قلب مهربانش راه ندارد، عاشق دشمن ايدئولوژيک جذابش مي شود. در صحنه اي، وقتي که کاغذ سيگار افسر سفيد تمام مي شود، او با گشاده دستي، تنها چيز با ارزش اش، يعني دفتر رنگ و رو رفته اي که در آن شعرهاي خود را يادداشت مي کند، به افسر سفيد هديه مي کند
افسرسفيد سيگارش را با شعرهاي دختر جوان مي پيچد و در مقابل چشمان حيرت زده تماشاچيان، آن ها را به دود تبديل مي کند و به هوا مي فرستد، آن هم تا آخرين خط آنها را. آيا مي شود وضعيتي برعکس را تصور نمود؟ نه، چرا که اين صحنه هر چند هم که ساده لوحانه و متاثرکننده باشد، چيزي بيش از صحنه يک فيلم است؛ استعاره اي نمادين از تاريخ نوشته هاي زنان، موقعيت آنها در ارتباط با خلاقيت هايشان و هم چنين وضعيت مردان در مقابل خلاقيت همسرانشان.
در تمام طول تاريخ، مردان قريحه هاي ادبي زنان را به خاکستر تبديل کرده اند و زنان خود را به خاطر چند کلمه زيبا قرباني نموده اند. کم نبودند نويسندگان مرد بزرگي که در سخت ترين لحظات زندگي تنها به همت زن ها توانستند برپاي بايستند. به خاطر آوريم به عنوان مثال « نادژدا ماندلستام » که شعرهاي شوهرش « اوسيپ » را به خاطر مي سپرد و توانست بدين ترتيب اشعار فراواني از او را نجات دهد، آن هم در شرايطي که انگشت قدرتمند استالين بر روي دکمه « حذف » (١) فشار مي آورد.
تمام همسراني را به ياد آوريم که در عين حال همه چيز هستند: معشوقه، رفيق، ستايشگر، مترجم، همراه، ياري دهنده مالي، مشاور ادبي، تايپسيت، تصحيح کننده مطالب، ويراستاري مخلص، مذاکره کننده اي توانا در مورد قراردادها و نماينده تجاري هنرمند، الهام دهنده، قريحه، مشاور، همکاري پرشور و لطيف که در عين حال هم پيپ نويسنده را برايش آماده و هم دفتر کارش را مرتب مي کند، آشپزي با ذوق، مسئول آرشيو يا کتاب داري با ارزش، خواننده اي پرشور، محافظ امين دست نويس ها، الهه اي مستقر در معابد بزرگ ادبي، خدمتکار موزه هاي نويسندگان که هم به صحافي آثار بزرگ ادبي مشغول است و هم گرد و خاک کتاب هاي شعر را مي روبد، پايه گذار فعال بنيادهايي که به دنبال پخش کتاب هاي شاعران زنده و مرده هستند. بله، تمام اين زنان را به خاطر آوريم.
با وام گيري از زبان انفورماتيک مي شود گفت که زنان در طول تاريخ متن هاي ادبي را « ذخيره » (٢) کرده اند در حالي که مردان به دنبان « حذف » (١) آنان بوده اند.
چه تعداد از مردان (ديکتاتور، صاحب قدرت، مسئول سانسور، ديوانه، آتش افروز، فرمانده سپاه، امپراتور، رهبر) نفرتي عميق نسبت به «نوشته» داشته اند ! اين که گاه زني، ماهي تازه اي را در ميان ورق هاي شعر پيچيده است در مقابل تمام کتاب هايي که توسط امپراتور چين، چينگ هوان تي، به آتش کشيده شد چه ارزشي دارد؟ اگر اينجا و آن جا يک زن براي جمع کردن وسائل شيريني پزي اش از برگ هاي شعر استفاده کرده است در مقابل تن ها دست نويس نابود شده توسط کا.گ.ب. چه به حساب مي آيد؟ اگر موارد نادري بوده است که يک زن براي روشن کردن اجاق از صفحات يک کتاب استفاده کرده، اين مسئله در مقابل تمام کتاب هاي سوزانده ودود شده توسط نازي ها چه بهايي دارد؟ و اگر يکي از آنها براي پاک کردن شيشه از صفحات يک رمان استفاده کرده، اين کار در مقابل خاکستر کتابخانه سارايوو که به دست موشک هاي هاي کارازيک و ملاديک به آتش کشيده، چه داوري اي را بر مي انگيزد؟
آيا مي توان وضعيتي مشابه را بر عکس در نظر گرفت ؟ خير، اين مسئله در تصور هم نمي گنجد. در تمام طول تاريخ، زنان، اين خوانندگان متون، اين طعمه هاي کوچکي که به آساني صيد قلاب ماهيگيري نوشته ها مي شوند، همواره در کنار مردم قرار داشته اند. اين چنين است که در ادبيات نوپا کرواسي قرن نوزدهم، نويسندگان مرد، اين قلم به دستان توانا، تلاش مي کردند که زنان را متقاعد سازند که از خواندن مطالب آلماني دست بکشند، چرا که هيچ کس ديگري نوشته هاي آن ها، اين نويسندگان تازه کار، را نمي خواند.«هنگامي که يک ميهن پرست مي شنود که دختران، نه تنها از خانواده هاي مرفه ، بلکه حتي از ميان مردم عادي ، به زبان ملي بي توجهي مي کنند ، قلبش فشرده مي شود» و خوانندگان زن کرواسي ، اين زنان سخاوتمند، با ترحم نسبت به اين مردان، اما با بي حوصلگي و با خميازه به خواندن آثارشان پرداختند .... به اين ترتيب، مي توان گفت که ادبيات اين کشور کوچک به يمن اين زنان کتاب خوان پاگرفته است.
زنان همواره « روح » خانگي ادبيات بوده اند. استعاره اي از فرشتگان چيره دست، در پس پا گرفتن يک بنگاه نشر، مي توان سايه آن ها را همچون بنيان گزار حقيقي آن موسسه مشاهده نمود. در مقام تمام زحمات زنان، نويسندگان با گشاده دستي تنها نامي از آنها در ديپاچه کتاب مي برند، آن هم به صورت دسته جمعي. اين چنين است که نام زنان اغلب در مقدمه کتاب ها در پايان ليست افرادي قرار مي گيرد که از آنها تشکر مي شود : مسئولين ادبي، مشاورين ادبي، ويراستارها، دوستان و نهادها. در پايين اين هرم گاه نام يک « ماري « جين » يا «ورا » (٣) به چشم مي خورد.
برگرديم بر سر مسئله آغازي مان و و تکرار کنيم که تاريخ زنان، کتاب ، آتش و دود با هم يگانه است و غيرقابل تفکيک و حتي مي توان عجين. تنها زنان و کتاب ها بودند که در ميان شعله هاي آتش دوران تفتيش عقايد (انکيزيسيون) سوزانده شدند. مردان از لحاظ آماري جاي کم اهميتي در ميان اين خاکسترهاي تاريخ داشته اند. جادوگران (زنان باسواد) و کتاب ها (منابع دانش و لذت) هرگاه در طول تاريخ انسان لازم آمده، دستاورد شيطان معرفي شده اند (٤). اين حلقه با خودکشي استعاره اي شاعره آمريکايي، سيلويا پلات بسته مي شود که سرخود را در کوره اجاق آشپزي، اين نماد ياد آور دوزخ فرو برد.
براي پايان دادن به اين تاريخ تلخ، ماجرايي شادتر را تعريف کنيم. بازهم يک داستان روسي. مادري اهل مسکو، بي دليل، براي پسرش به شدت نگران بود: اين جوان شاگردي فوق العاده بود و عاشق ادبيات پوشکيني و غيره. با اين همه، مادر شک داشت که او از مواد مخدر استفاده مي کند. امري که به چشم او، بدترين کارها به حساب مي آمد. از اين رو مادر هر روز جيب هاي پسرش را مي کاويد. بالاخره يک روز آن چيزي را که به دنبالش بود، پيدا کرد : تکه اي معجون قهوه اي رنگ تيره که در ميان کاغذ آلومينيوم پيچيده شده بود. به جاي از بين بردن آن، اين زن تصميم مي گيرد که اثر مواد مخدر را بر روي خود آزمايش کند. با وجود نداشتن هيچ گونه تجربه اي در اين زمينه او موفق مي شود، درست و غلط، يک سيگاري براي خود بپيچد. ظهور ناگهاني پسر در آستانه در، مادررا از نشئه آرام بخشي که در آن فرو مي رفت، بيرون آورد
پسر فرياد زد : مهرچه کوچک من کجاست ؟
مادر با سبک بالي به او پاسخ داد : کشيدمش
در واقع معجون قهوه اي رنگ، آن چنان که مادر تصور مي کرد، حشيش نبود، بلکه قطعه اي از خاک مزار پوشکين بود که به چشم پسر مقدس مي آمد. اين زن در واقع خاک پوشکين را دود کرده بود و بدين ترتيب انتقام سرباز زن گشاده دست ارتش سرخ فيلم « چهل و يکمين » را گرفته بود، هماني که افسر « سفيد » خوش قيافه، شعرهايش را به خاکستر تبديل کرده بود.اين زن ناشناس شايد، بدون آن که بخواهد، صفحه انقلابي جديدي از تاريخ ادبيات را ورق زده باشد. مجددا متذکر مي شوم که « شايد » هرچه که باشد به هر حال بايد از اين زن تشکر نمود
پاورقي ها:
١. delete-1
٢. save
٣. Stacy Schiff نويسنده زندگي نامه « ورا » (خانم ولاديمير نابوکوف) مي نويسد. با توجه به ليست کارهايي که او هرگز انجام آن ها را فرانگرفت (تايپ کردن، رانندگي، آلماني حرف زدن، پيدا کردن اشيا گم شده، بستن يک چتر، پاسخ به تلفن، بريدن صفحات کتاب، صرف کمي وقت براي گياهان)، ساده است که تصور کنيم که « ورا » زندگي اش را صرف چه چيز کرده بود.
٤. در فيلم آمريکايي تايلور هاکفورد به نام وکلاي شيطان، نمايش مدرن شيطان بسيار قابل توجه است. در واقع شيطان (آل پاچينو) و همراهان مونثش خود را از روي دو نشانه مهم مي شناسند : آنها سيگار مي کشند (در آمريکا هيچ کس سيگار نمي کشد مگر آن که تحت تاثير نيروهاي شيطاني قرار گرفته باشد) و زبان خارجي را خيلي خوب صحبت مي کنند (آدم هاي باسواد هم تحت تاثير نيروهاي شيطاني قرار دارند).
منبع: مقالات لاموند دیپلماتیک
0 comments:
Post a Comment