Spiga

هجوم آبی

در گشوده شد
با شدت
و دیوار زرد رنگ
با تواضع همیشگی
کبودی ضربه دستگیره را پذیرفت
غریبه ایستاده بود
پنهان در تاریکی

بوی نمناک شب،
اشباح درختان پیر وشاخه های در هم تنیده شان
کورسوی چراغی در دوردست...
چشم به آسمان دوخت
به عادت دیرینه
در جستجوی ماه
پدر می گفت
ماه که خانه کرد
نشانه باران است
...
و ماه خانه کرده بود
خانه ای ابری

پای برهنه اش را روی زمین تب دار لغزاند
در تاریکی به راه افتاد
در فکر باران فردا
مدتی قدم زد
برگشت
در را گشود
به آرامی
تواضع احمقانه دیوار را نمی خواست
کسی نبود
جلوی پنجره نشست
و خودش را نگاه کرد
پیراهن غریبه را به تن داشت
و دید
که سایه اش
در دود آبی سیگاری
که با فندک او روشن کرد
کمرنگ می شود.
ف.ر.ا ۲۰۰۹

3 comments:

  parasto

6:43 AM, May 05, 2009

نقاشی در اين شعرت حس می‌شه

  Agalilian

5:11 PM, May 06, 2009

چهاربار خوندم، قشنگ بود، زیاد @};-

  مردی همچون مردمان خاک این کهنه زمین

7:58 AM, May 18, 2010

واقعا عالی و لذت بخش مرسی