Spiga

تجربه

تجربه های سالخوردگی گاهی تلخ است گاهی شیرین.

در طول سالیان گهگاهی طوفانی می آید و همه چیز را در زندگی آنطور

جابجا می کندکه هیچوقت فکرش را نمیکردی .عوامل جابجا شده در جایگاه

جدیدشان باقی میمانند.

زمان میگذرد وباز هم میگذرد ، خیلی ساده به وضعیت جدید عادت میکنی

گوئی می بایست به این صورت می بود و من نمیدانستم ، درک نمی کردم،

شعورم کمتر بود و یا دیدگاهم به گونه ای دیگر.

با کمی تفکر در می یابی آن گرد بادی که آمد و همه افکار و ارزشها و

ملاک های ذهنی

تو را آشفته کرد و شوک سهمگینی به تمام وجودت وارد کرد،

جبرروزگاربوده و اجتناب ناپذیر است.

به مرور زمان این واقعه آنقدر کمرنگ میشود که هم درد آن

را فراموش میکنی و هم ناخواسته به آن خومی گیری.

وقتی در زندگی ، بعضی مسائل سرو ته میشود و پشت و رو،

چاره ای نداری جزآنکه پشت و روقبولش کنی چون برای خوب دیدن

نمی توانی خودت را حلق آویز کنی.

راه دیگر توجیه این مسئله و پذیرفتن جبر روزگار این است که فکر کنی

این سر وته به نظررسیدن مسائل در واقع حقیقتی است که همیشه وجود

داشته اما به علت متفاوت بودن دیدگاه ما آن را جور دیگری میدیدیم ،

بر اساس ذهنیات و قضاوت خودمان.

در نتیجه آمدن گردباد و عوض شدن همه چیز مساوی است با دارا شدن

دیدگاهی جدید به مسائل پیرامونمان که باعث زشت و کریه شدن بعضی

از زیبائیهای زندگی و از طرفی زیبا به نظر رسیدن پاره ای از زشتی ها

می شود.

حالا شما میخواهید جزو افرادی باشیدکه دیدگاه اولیه را حفظ میکنند یا خود

را به دست گرد بادهای زندگی می سپارید تا دیدگاه های تازه نسبت به مسائل

پیرامونتان پیدا کنید؟

من درست نمیدانم میخواهم در کدام گروه باشم !

نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم آذر 1387ساعت faranak | آرشیو نظرات

0 comments: