Spiga

بوی کاغذ کاهی





انگشتم را

روی سطح زرد گونه اش می کشم

از آن فاصله بوی خاصش را حس می کنم

چشمانم را می بندم

تشنه می شوم

تشنه سُر دادن ذغالم

روی آن

و بعد

محو کردن گرده ها

با انگشتانم

...جرعه ای قهوه

دود غلیظ و باریک چوب کبریت

و کارهای انباشته ...

من هم روزی

انگشتهای زغالی ام را

درباغچه خواهم کاشت

سبز خواهند شد ،سبز خواهند شد

ســـــــــبز

مثل انگشتان جوهری فروغ

...اما

انگشتان من قبلا

سبز شده اند

وقتی میخواستم خورش نعنا بپزم !

چه تشابه مبتذلی...

0 comments: