ما هرگز به کسی عشق نمی ورزیم. ما تنها به تصوری عشق می ورزیم که از کسی در سر داریم. ما تنها استنباط خود را و در نتیجه تنها خویشتن خویش را دوست داریم و بس.
این تفسیر کل مقولۀ عشق را شامل می شود. ما در معاشقۀ جنسی جویای لذتی هستیم که به واسطۀ بدن فرد بیگانه ای حاصل می گردد. اما در معاشقه ای که از نزدیکی جنسی تهی است لذتی را جویانیم که از تخیل خودمان منتج می شود
ادامه مطلب
10 years ago
2 comments:
2:36 PM, April 16, 2010
مرسی از لطف شما. خوشحالم که متن را پسندید. با سلام و آرزوی بهترین ها برای شما
حسین منصوری
6:57 PM, April 16, 2010
این رنج که عشقِ ما ربطی به کسی که بَرَش میانگیزد ندارد، رنج سلامتبخشی است. رنجی که در ضمن وسیلهی کارسازی است، زیرا هرچقدر هم که بنا باشد زندگیمان کوتاه باشد، تنها در مدتی که رنج میکشیم افکارمان، بهنوعی در تکان بر اثر حرکتهای دائمی و متغیر، همهی این بیکرانگیِ قانونمند را چنان در توفانی بالا میآورند و بهحدی میرسانند که بتوانیم آن را ببینیم، زیرا در پس پنجرهی نامناسبی قرار داریم که رو به آن دید ندارد، زیرا آرامشِ شادکامیِ،این بیکرانگی را آرام میکند و بیش از حد پایین میبرد... اما بویژه از اینرو سلامتبخش است... عشق بخشی از جان ماست که دوامش بیشتر از «من»های متفاوتی است که یکی پس از دیگری در درونمان میمیرند و خودخواهانه میخواهند عشق را برای خود نگهدارند و جانِ ما، هرچقدر هم که این مایهی رنجمان باشد که درضمن رنج مفیدی است، باید از فردها جدا شود تا به عامیّت ایشان برسد و این عشق را، درک این عشق را به همه بدهد، به روح همهشمول بدهد و نه به این زن و سپس به آن زن که این «من» و سپس آن «من»ِ گذشته ما دلشان میخواست در آن ذوب شوند...
زمان بازیافتهـ مارسل پروست ص246 بهبعد
Post a Comment