Spiga

2009 Iranian election

2009 Iranian election protests - www.information.is-the-coolest.com

Protests following the 2009 Iranian presidential election against alleged electoral fraud and in support of opposition candidate Mir-Hossein Mousavi are as of 24 June 2009 (2009 -06-24) underway in Tehran and other major cities in Iran and around the world.[5] The ongoing protests have been given several titles including the Green Revolution or Sea of Green, due to presidential candidate Mousavi's campaign color, and the Persian Awakening.[6] In response to the protests, other groups have rallied in Tehran to support the victory of Mahmoud Ahmadinejad.[6]

Alice Neel's Great Depression




Until June 20th, the New York City gallery Zwirner & Wirth has an art show collecting a series of nudes painted by Alice Neel during the Great Depression. One GalleyCat editor put together this short video about Neel, the Work Projects Administration (WPA), and New York writers in the 1930s--using actual WPA footage shot during the period.

Neel befriended numerous writers in the 1930s, including poet Kenneth Fearing and editor Malcolm Cowley, and the WPA created work for this group of artists. While Neel's official site provides an extensive biography, the book "Alice Neel: Paintings from the Thirties," edited by Wayne Koestenbaum, collects many of Neel's most gorgeous works from the Great Depression and the WPA.

After the Great Depression, hundreds of works of art--from state guidebooks to precious paintings--were literally scrapped. As we struggle through our own economic crisis, publishers are revisiting these lost artifacts. Garrett County Press recently republished the New Orleans City Guide written by WPA-contracted writers and in 2010, the Museum of Fine Arts, Houston will mount a large Neel exhibit.


source: GallyCat
posted by Jason Boog

مارسل پروست - خاطره




سالِ گذشته من مدتى را در « ت » گذراندم، در گراند هتل كه در انتهاى دوردستِ ‏ساحل، رو به دريا قرار داشت. به دليل دود و بخارى كه از آشپزخانه‏ها و آب‏هاى مانده‏ برمى‏خاست و ابتذال مجلل پرده‏هاى نقش‏دارى كه تنها شى‏ء متفاوتِ روى ديوارهاى‏لخت خاكسترى بود و تزئينات اين تبعيد را كامل مى‏كرد، سخت دلتنگ بودم؛ آنگاه ‏روزى همراه با تندبادى كه خبر از توفان مى‏داد، در راهرويى به سوى اتاقم قدم ‏برمى‏داشتم كه بوى نادرِ دلاويزى درجا ميخكوبم كرد. دريافتم كه نمى‏شود از ماجراسردرآورد، اما بو، آن چنان پرمايه و آن چنان به نحوى پيچيده گلستانى بود كه به گمانم ‏تمامى باغ‏هاى گل وگلزارها را لخت كرده بودند تا چند قطره از آن عطر توليد كنند. اين‏بركتِ نفسانى آن چنان نيرومند بود كه زمانى دراز پابه‏پا كردم بىآن كه پيش بروم؛ آن‏سوى شكافِ درى نيمه‏باز كه تنها راه خروجِ آن بوى مست كننده بود اتاقى يافتم كه به‏رغم يك نگاهِ آنى، حضور شخصيتى بس متعالى در آن احساس مى‏شد. چگونه مهمانى ‏مى‏توانست در دلِ چنين هتل تهوع آورى، محرابى چنين پاك به خود اختصاص دهد، به‏خلوتگاهى چنين مهذب تكامل بخشد و برج عاجى منزوى از رايحه دلاويز برپا كند؟ صداى پاهايى، ناپيدا از سرسرا و پيش‏تر از آن، حرمتى تقريباً مذهبى مانعم شد كه باآرنج در را بازتر كنم. به يكباره، بادِ خشمگين، پنجره فكسنى راهرو را درهم شكست،بادى شور با موجى گسترده و تند به درون وزيد و آن عطر گلستانى غليظ را بى‏آن كه به‏كلى در خود غرق كند، در هوا پراكنده كرد.


من هيچ گاه مقاومت ظريف آن عطرِ اصيل را از ياد نخواهم برد كه با جان مايه خود بربوى آن باد گسترده فائق آمد. وزش باد، درِ اتاق را بسته بود و به ناگزير به طبقه پائين رفتم.اما حاصلِ بخت و اقبالِ بد و آشفته اين بود: وقتى درباره ساكنان اتاق 47 (چون آن‏موجودات گزيده نيز مثل ديگران شماره داشتند) پرس و جو كردم، تنها اطلاعى كه مديرهتل توانست پيدا كند، مشتى اسمِ آشكارا مستعار بود. تنها يك بار صداى متين و لرزان وموقر و آرام مردانه‏اى را شنيدم كه گفت: «ويولت»، و صداى آهنگين فوق طبيعى زمانه‏اى‏را كه پاسخ داد: «كلارنس». به رغم اين دو نام انگليسى، بنا به گفته كاركنان بومى هتل به‏نظر مى‏رسيد كه غالباً به زبان فرانسوى حرف مى‏زنند - و بىهيچ لهجه خارجى.


چون غذايشان را در اتاقى خصوصى مى‏خوردند، نمى‏توانستم ببينمشان. تنها يك‏بار، در طرح و خطوطى محو، آن چنان به نحوى روحانى نمايان، آن چنان به نحوى يگانه ‏مشخص كه در ذهنم به صورت يكى از متعالى‏ترين مظاهر زيبايى باقى مانده است، زنى‏بالا بلند را ديدم كه از نظر دور مى‏شد، چهره‏اش گريزنده، اندامش لغزان در روپوشى‏دراز و پشمين به رنگ قهوه‏اى و صورتى.


چند روز بعد، همان طور كه از پلكانى كاملاً دور از آن راهروى اسرارآميز بالامى‏رفتم، بوى خوش خفيفى، به طور قطع همانند همان بوى بار اول را حس كردم. به‏سمت راهرو پيش تاختم و همين كه به آستانه در رسيدم، هجومِ همان عطرهاى وحشى‏كه مثل موجودات زنده مى‏غريدند و مردم پرمايه‏تر مى‏شدند، كرختم كرد. از ميانِ درِكاملاً گشوده، آن اتاق بى‏مبلمان انگار دل و روده‏اى بيرون ريخته بود. چيزى حدود بيست شيشه كوچك شكسته روى پاركت كف اتاق، آلوده به لكه‏هاى خيس، پخش و پلابود. مستخدم بومى كه داشت كف اتاق را كهنه مى‏كشيد گفت «امروز صبح رفتند.عطردان‏ها را شكستند تا كسى از عطرشان استفاده نكند، نمى‏توانستند همه را درچمدان‏هايشان كه انباشته از اجناسى بود كه از اين جا خريده بودند جا دهند. چه وضع‏بلبشويى!» من يكى از عطردان‏ها را كه هنوز چند قطره‏اى در آن مانده بود قاپيدم. اين‏قطره‏ها كه از چشم آن مسافران مرموز دور مانده بود، هنوز اتاقم را عطرآگين مى‏كنند.


من در زندگى ملال‏آور خود، روزى از عطرهاى تراويده از دنيايى كه آن قدر دلاويزبود مست شدم. اين‏ها مناديان زحمت افزاى عشق بودند. ناگهان خود عشق آمده بود، باگل‏هاى سرخش و فلوت‏هايش، تنديس‏گر، كاغذين جامه، دربسته كه هر چيز پيرامون‏خود را معطر مى‏كرد. عشق با تندترين نَفَسِ انديشه‏ها درهم آميخته بود، نَفَسى كه بى آن‏كه عشق را تضعيف كند، لايتناهى‏اش كرده بود. اما من از خود عشق چه مى‏دانستم؟ آيامن، به نوعى به رازش پى برده بودم؟ درباره‏اش آيا چيز ديگرى مى‏دانستم جز آن عطراندوهش و بوى عطرهايش؟ آنگاه، عشق رفت و عطرها از عطردان‏هاى خرد شده، باغلظت ناب‏ترى بيرون تراويدند. رايحه يك قطره تضعيف شده، هنوز كه هنوز است‏زندگى‏ام را بارور مى‏كند.


* مجموعه كاملِ داستان‏هاى كوتاه مارسل پروست با ترجمه يوآخيم نوى‏گروشل در آوريل سال 2001 از سوى انتشارات كوپراسكوايرپرس انتشاريافت. داستانِ كوتاهِ كوتاهِ «خاطره» كه پيش از آن يعنى تا همين دو سال‏گذشته به زبان انگليسى ترجمه و منتشر نشده بود، نخستين بار در اين‏مجموعه به چاپ رسيده است.



از سمرقند- شماره 2- تابستان 1382

آینه




یک گلبرگ برای تو
یک شبدر برای ماه
یک خوشه یاس برای پرنده
یک پرتو از مهتاب برای برکه

و

یک خروار
تنهائی
برای تصویری تکه تکه

یک روز



یک روز
در قطره های باران
حل می شوم
و می بارم
بر سقف یک خانه کوچک
و سر می خورم
بر پنجره ای که
عکس صورتی در آن پیداست
و دلیلی می شوم
برای لذت
دخترک
و در خاک باغچه فرو می روم



برای همیشه...


Mario benedetti اگر خدا زن بود


چه رسوائی زیبائی بر پا میشد