Spiga

پا ئیز


آبان ماه چشمم به عادت دیرینه درجستجوی رنگهای گرم پائیزی است

ولی در این سوی کرهء زمین اثری از زرد و نارنجی نیست.

همه سبز است و سبز،پر رنگ و کم رنگ.

روی طاقچه انارهای قرمز چیده ام شاید کمی از حس زیبای وطن را مز مزه کنم،

زیباست.

اما به نظرم انارهای وطنی فرم و رنگ دیگری داشتند.

به هر حال انار انار است.

درست مانند آدمهای وطنی و غیر وطنی.

باغچه ،حیاط آجرفرش و حوض کوچکم یکی از دلخوشیهای من است.

کنار میز نزدیک پنجره می نشینم،اطلسیها با باد ملایم و خنک پائیزی

میرقصند و شمعدانیها مانند دایره های نورانی زیر آفتاب میدرخشند.

در حالی که چشمم به دنبال دسته‌‌‌ء کلاغهای از کار برگشته در آسمان

عصرمیگردد، پائین تر کنار حوض توجهم را گربه ای فربه

با پلاکی براق در گردنش جلب میکند،گلولهء پشمالودی که برای هیپنوتیزم

ماهیهای قرمزم تمام حواسش را متمرکزکرده است.

هراسان تقه ای به پنجره میزنم و او می جهد.

این جریان هرروز در زندگی گربهء همسایه تکرار میشود.

شاید او هم در آرزوی وطنی دیگر است.

+ نوشته شده در جمعه دهم آبان 1387ساعت توسط faranak | آرشیو نظرات