Spiga

اصفهان من


اثر شادروان

احمدمیرعلائی

... از اصفهان چه بگویم که دیگران نگفته باشند؟ ناگزیر از خود مایه میگذارم

اصفهان واصفهانی را یکی می کنم و در این اینهمانی از خود میگویم تا شاید

از اصفهان گفته باشم.

سر راه پنجاه سالگی زیر آسمان یکی از غرفه های سی وسه پل درنگ کرده ام

به امواج زاینده رود خیره مانده ام .

این آب در ذهنم با آب همهء رودهای دیده و نادیدهء جهان یکی

شده است.چقدر طول کشید تا به اینجا رسیده ام؟

چند رود دیده ام؟

نزدیک به سی سال پیش وقتی از اصفهان میرفتم تا جهان را ببینم

یا شاید جهان را بگیرم فکرنمیکردم دیگر به این شهر باز گردم.

آخرین صحنه ای که در ذهنم ماند چشمان نگران پدر بود

و گنبدی آبی و دوازده ترک که از پنجرهء هواپیمای کوچک دیدم.

چند ماهی بعد در غرب در شهری کم آفتاب بحران ناگزیرهویت گریبانگیرم شد.

کی بودم و درغرب چکار داشتم؟

میان دانشجویان ایرانی چند تن اصفهانی بودند حشر و نشربا آنان

پاسخگوی این مسئله شد.

کم کم اصفهانی شدم لهجه پیدا کردم و نا خود آگاه بر این هویت پای فشردم.

و این شروع کار بود. کنار هر رودی گام زدم آن رود

زاینده رود شد. چند رود دیده ام؟...